Silence

Wednesday, May 17, 2006

مرگ دوباره


در هفت آسمان چو نداری ستاره ای
ای دل کجا روی که بود راه چاره ای
حالی نماند تا بزنی فالی ای رفیق
خیری کجاست تا بکنی استخاره ای
هر پاره ی دلم لب زخمی ست خون فشان
جز خون چه می رود ز دل پاره پاره ای
از موج خیز حادثه مأمنی نماند
کشتی کجا برم به امید کناره ای
دیدار دل فروز تو عمر دوباره بود
اینک شب جدایی و مرگ دوباره ای
از چین ابروی تو دلم شور می زند
کاین تیغ کج به خون که دارد اشاره ای
گر نیست تاب سوختنت گرد ما مگرد
کاتش زند به خرمن هستی شراره ای
در بحر ما هرایینه جز بیم غرق نیست
آن به کزین میانه بگیری کناره ای
ای ابر غم ببار و دل از سایه باز کن
ماییم و سرگذشت شب بی ستاره ای
ه.ا.سایه

Tuesday, May 09, 2006

همسفر

برای تنها خواننده این وبلاگ متروک
برای همسفر مهربان کوچه های تنهایی؟ یا بیقراری
برای تو
برای خدای مهربانم که در ظلمات تنهایی تنها ترم نکرد
من از سکوت بیزارم ، از آسمان ابری بی آفتاب بیزارم
از دروغ بیزارم ولی به تو امیدوارم به روزهای آفتابی امیدوارم
حتی به مرگ هم امیدوارم
قطعه پایین رو از اینجا کپی کردم بنظرم خیلی قشنگ اومد
عميق ترين درد در زندگي مردن نيست
بلکه نداشتن کسي است که الفباي دوست داشتن را برايت تکرار کند
و تو از او رسم محبت بياموزي
عميق ترين درد در زندگي مردن نيست
بلکه گذاشتن سدي در برابر روديست که از چشمانت جاريست
عميق ترين درد در زندگي مردن نيست
بلکه پنهان کردن قلبي ست که به اسفناک ترين حالت شکسته شده
عميق ترين درد در زندگي مردن نيست
بلکه نداشتن شانه هاي محکمي ست که بتواني به آن تکيه کني
و از غم زندگي برايش اشک بريزي
عميق ترين درد در زندگي مردن نيست
بلکه ناتمام ماندن قشنگترين داستان زندگي ست
که مجبوري آخرش را با جدائي به سرانجام رساني
عميق ترين درد در زندگي مردن نيست
بلکه نداشتن يک همراه واقعيست که در سخت ترين شرايط همدم تو باشد
عميق ترين درد در زندگي مردن نيست
بلکه به دست فراموشي سپردن قشنگ ترين احساس زندگي ست
عميق ترين درد در زندگي مردن نيست
بلکه يخ بستن وجود آدمها و بستن چشمهاست