زمزمه
سر ديوار بلندي كه مرا از تو جدا مي سازد
خاطر آزرده و غمگين هر صبح
مي نشيند مرغي ، آرام
و غروب
مثل آن زردي بيمار كه بر ديوار است
مي پرد از سر بام
باز هر صبح چو بگشايم چشم
منم و سايه ي ديوار بلندي كه مرا از تو جدا ميدارد
منم غمزده مرغي ديگر
كه نه مي خواند
نه پيامي دارد
و نه اندوه بزرگش را
مي گشايد به شكايت منقار
كاش مي شد قفس مرغان را دزدانه
مي گشودم يك شب
و رها شان مي كردم
و سحر مي ديدم
كه نه ديوار به جا مانده نه مرغي بر آن
و تو اينجايي اي مايه ي عمر
و تو اينجايي اي راحت جان
2 Comments:
kash mishod eshegh ra tafsir kard ....
khab cheshman to ra tabir kared...
deltangtar az hamisheh dar entezar amadanat hastam ey....
By Anonymous, at 2:19 PM
salam vay chera inja ba baghiyeye jaha fargh dare!!...be har hal webloge ghashangi dari...mamnon ke sar zadid...man hamishe ba fonte neveshteham moshkel daram.!!!
By Anonymous, at 12:28 PM
Post a Comment
<< Home